نوشته شده توسط : سیدنارگیل نارگیلیان

نمیدانم آیا این تو بودی که در را برای من گشودی یا من بودم که در را به رویت بازکردم در هر حال فرقی نمیکند. آنچه که مهم است این بود که وقتی درگشوده شد فضای آکنده از نبودن تو در آنسوی درب ناگهان نگاه ناامیدم را پرکرد و دوباره ناکامی خودم را در نشخوار خیال خام گیسوان تو تا مغز استخوان های ترکیده ام احساس کردم. از وقتی که تمام راه های مخابراتی و ارتباطی شوسه، هوایی، دریایی، آنالوگ و دیجیتال دنیای من از وصول به نقطه ی دور از دسترس حضورتو امتناع میورزند تنها راهی که برای من باقی مانده، همین است که پشت چهارچوب این درب بی سقف و دیوار بایستم، گاهی سیگاری بگیرانم و ر‍‍ویای باطل و بیهوده ی پریشانی گیسوان سیاه تو را مثل کتابی که تاکنون نخوانده ام (وهزاران بار است که خوانده ام.) ورق بزنم و آنقدر این خیال خام را بپرورانم تا گاهی به سرم بزند که کاملا پخته است و آنوقت است که در را میگشایم/میگشایی و من عمق پوچ بودن هیچ انگاری هایم را در امتداد جای خالی سایه ات روی زمین میبینم و تصویرت (تصویری که هیچگاه ندیدم.) به ناگهان در غبارهای برخاسته در دوردست مستحیل میشود. ای ایستاده در ناکجاترین گوشه های مدور رویاهایم، من همیشه پشت این درب، که همیشه بر روی یک پاشنه اش میچرخد، به انتظار بودن نبودن هایت خواهم ایستاد.



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 831
|
امتیاز مطلب : 132
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 21 / 4 / 1390 | نظرات ()